کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تنها ساعاتی دیگر....

پسرم کمتر از 24 ساعته دیگه به لحظه تولد تو باقی مونده . خیلی احساس عجیبیه که هیچوقت تجربه نکرده بودم. خیلی بی تابم .مادرجون به خاطر دلایلی که دوست ندارم صحبت کنم مجبور شد با دایی داود و خاله مژگان برگرده شمال قراره مادرجون سوری بیاد پیشمون. الان هم خواهرجون صبا پیش ما مونده. نمی خوام به هیچ چیزی غیر از تولد تو فکر کنم فقط دیدن صورت قشنگت بهم آرامش می ده دوست دارم امروز و فردا قشنگترین روزهای زندگیم شه ،مطمئنم که می شه. کیارشم فکر کنم متوجه شدی قراره به دنیا بیای آخه خیلی لگد می زنی این چند روزه خیلی شیطون شدی ،پسرکم انگار می خوای از این ساعتهای آخر حسابی استفاده کنی. خدایا ممنونم به خاطر سعادتی که نصیبم کردی به خاطر اینکه منو لایق دونستی ت...
24 تير 1392

5 روز آخر

پسرم فقط 5 روزه دیگه مونده تا صورت قشنگتو ببینم . دیگه دارم روزشماری می کنم . این روزای آخر دوست دارم بیشتر از تکون خوردنات و لگد زدنات لذت ببرم. عاشق اینم که خودتو یه طرفه شکمم جمع می کنی. دلم واسه این روزها تنگ می شه. امیدوارم این چند روزه هم به خیر خوشی تموم شه. راستی امروز دوم ماه رمضونه. ...
20 تير 1392

تقدیم به همسرم

محمد عزیزم  ممنونم به خاطر نه ماه صبوری و بردباری که داشتی . برای تک تک لحظاتی که کنار من بودی،    برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی. برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی. برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی. برای همه وقت هایی که با من شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی. برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی. برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. ...
18 تير 1392

خواهرجون رها

پسرم خواهر جون رها 2 روزه که به خاطر تب و عفونت بستری شده. خیلی مظلوم شده بود . پسرم تو که مثل یه فرشته می مونی از خدا بخواه زودتر خوب شه بیاد خونه آخه ما دلمون خیلی براش تنگ شده. بیاد خونه ما همه اسباب بازیهاتو دست بزنه بگه چی شد. دوست داریم خواهرجون رها امیدوارم زود زود خوب شی از طرف کیارش
15 تير 1392

یه روز خوب با مهمون ها

پسرم امروز خواهرجون صبا و غزل مهمون ما بودن . کلی بازی کردیم بهمون خوش گذشت پسرم. شما همه حسابی شیطنت کردی. خوبم غذا خوردیم . دراوری که دایی محسن برات ساخته هم حاضر شده عمو مرتضی آورده برامون. خیلی خوشگل شده بالاخره لباساتو مرتب کردم .
10 تير 1392

آخرین سونوگرافی

پسرکم امروز من و تو و بابایی رفتیم سونوگرافی واسه تعیین وزن و سنّت. خیلی خوشحالیم آخه پسرم تو هفته 36 وزنت شده 3 کیلو 150 گرم. مامانی ماشالله داری تپل می شی . آقای دکتر گفت همه چی خوبه و مشکلی نیست خدا رو شکر که سالمی.  من و بابایی دوست داریم  ...
5 تير 1392

نه ماهگی

دارم کم کم به اواسط ماه نهم نزدیک می شم ، انگار زمان متوقف شده ، روزهام به سرعت سپری می شه ولی شبهام نمی گذره. پسرم الان که دارم این مطلبو می نویسم بدجوری سرما خوردم ولی به عشق تو اومدم تو وبلاگت تا آخرین روزهای تو وجودم بودنتو بنویسم. کیارش احساس می کنم الان پاهات زیر معدمه نفسمو بند آوردی شیطونک. قربون کف پاهات برم که احساسشون می کنم . خیلی حس قشنگیه .  دلم می خواد ببینمت همش فکر می کنم که شبیه بابایی می شی وقتی به بابا محمدت می گم کلی خوشحال می شه.ولی در نهایت سلامتیت از همه چی مهمتره   ...
4 تير 1392

آلبوم

شاهزاده من دارم برات آلبوم طراحی می کنم یه پوستر خوشگل هم برات طراحی کردم فقط منتظرم به دنیا بیای عکستو بذارم تو آلبوم عزیزم
21 خرداد 1392
1